مهردیکشنری فارسی به انگلیسیaffection, charity, earmark, emblem, liking, love, punch, seal, signet, stamp
مهر آمیزدیکشنری فارسی به انگلیسیloving, cordial, honeyed, humane, kindhearted, kindly, pet, tender, warm
stampedeدیکشنری انگلیسی به فارسیمهر زدن، رم، لگد کوب، صدای کوبیدن پا، ترس ناگهانی یک گله اسب، رمیدن، فرار کردن
stampedدیکشنری انگلیسی به فارسیمهر زده، مهر و موم کردن، مهر زدن، سکه زدن، نشان دار کردن، کلیشه زدن، نقش بستن، منگنه کردن، تمبر زدن، تمبر پست الصاق کردن
SEALدیکشنری انگلیسی به فارسیمهر، خاتم، نشان، سوگند ملایم، خوک ابی، گوساله ماهی، تضمین، بستن، مهر و موم کردن، مهر زدن، مهر کردن، محکم چسباندن، صحه گذاشتن، درزگیری کردن، بتونه کاری کردن