reflectدیکشنری انگلیسی به فارسیمنعکس کننده، منعکس کردن، تامل کردن، فکر کردن، معکوس کردن، باز تابیدن، بازتاب دادن یا یافتن، بر گرداندن
reverberateدیکشنری انگلیسی به فارسیبازتاب دادن، منعکس کردن، پیچیدن، طنین انداختن، ولوله انداختن، معکوس
reboundedدیکشنری انگلیسی به فارسیعقب افتاده، دوباره بجای اول برگشتن، برگشتن، حرکت ارتجاعی داشتن، جهش کردن، منعکس شدن، پس زدن