appointدیکشنری انگلیسی به فارسیانتصاب کنید، منصوب کردن، گماشتن، معین کردن، تعیین کردن، برقرار کردن، واداشتن، مقرر داشتن
appointsدیکشنری انگلیسی به فارسیتعیین می کند، منصوب کردن، گماشتن، معین کردن، تعیین کردن، برقرار کردن، واداشتن، مقرر داشتن
intromitsدیکشنری انگلیسی به فارسیintromits، داخل کردن، جا دادن، منصوب کردن، دخالت کردن، در اوردن، مزاحم شدن
intromittedدیکشنری انگلیسی به فارسیانحصاری، داخل کردن، جا دادن، منصوب کردن، دخالت کردن، در اوردن، مزاحم شدن