منصفدیکشنری فارسی به انگلیسیdisinterested, dispassionate, equitable, evenhanded, fair-minded, impartial, just, open-minded, sporting, square
bindsدیکشنری انگلیسی به فارسیمتصل می شود، بند، بستگی، صحافی کردن و دوختن، گرفتار و اسیر کردن، چسباندن، مقید کردن، بستن، جلد کردن، مقید ومحصور کردن، بهم پیوستن، متعهد وملزم ساختن، الزام اور
catenatingدیکشنری انگلیسی به فارسیکانتینر کردن، چون دانه های زنجیر، الحاق کردن، مسلسل کردن، پیوستن، متصل کردن
catenateدیکشنری انگلیسی به فارسیcatenate، چون دانه های زنجیر، الحاق کردن، مسلسل کردن، پیوستن، متصل کردن
catenatedدیکشنری انگلیسی به فارسیکانتینر شده، چون دانه های زنجیر، الحاق کردن، مسلسل کردن، پیوستن، متصل کردن