cavesدیکشنری انگلیسی به فارسیغارها، غار، مغاره، سوراخ، کاو، غول، مجوف کردن، فرو ریختن، در غار جا دادن، حفر کردن، مقعر کردن
practiceدیکشنری انگلیسی به فارسیتمرین، عمل، ممارست، عادت، عرف، ورزش، تکرار، مشق، برزش، عمل کردن، تمرین کردن، ممارست کردن، برزیدن
practicesدیکشنری انگلیسی به فارسیشیوه ها، تمرین، عمل، ممارست، عادت، عرف، ورزش، تکرار، مشق، برزش، عمل کردن، تمرین کردن، ممارست کردن، برزیدن