مفهومدیکشنری فارسی به انگلیسیconcept, evident, import, intent, purport, sense, significance, signification, spirit, substance
implyدیکشنری انگلیسی به فارسیاین مفهوم را میرسانند، اشاره کردن، دلالت ضمنی کردن بر، اشاره داشتن بر، رساندن
disconcertدیکشنری انگلیسی به فارسیمحکوم کردن، عدم هم اهنگی داشتن، دست پاچه کردن، مبهوت کردن، سراسیمه کردن، مشوش کردن