manifestingدیکشنری انگلیسی به فارسیآشکار شدن، بازنمود کردن، اشکار ساختن، معلوم کردن، فاش کردن، اعلامیه دادن، ظاهر ساختن
specifiesدیکشنری انگلیسی به فارسیمشخص می کند، مشخص کردن، تعیین کردن، معین کردن، تیین کردن، معلوم کردن، ذکر کردن، مخصوصا نام بردن، تصریح کردن، جنبه خاصی قائل شدن برای
specifyingدیکشنری انگلیسی به فارسیمشخص کردن، تعیین کردن، معین کردن، تیین کردن، معلوم کردن، ذکر کردن، مخصوصا نام بردن، تصریح کردن، جنبه خاصی قائل شدن برای