مصیبتدیکشنری فارسی به انگلیسیaffliction, blight, calamity, Cancer, cataclysm, catastrophe, curse, disaster, evil, plague, scourge, suffering, tragedy, trial, trouble, woe
afflictionsدیکشنری انگلیسی به فارسیمصیبت ها، رنج، مصیبت، درد، رنجوری، شکنجه، پریشانی، مشقت، سیاه بختی، غم زدگی
conformsدیکشنری انگلیسی به فارسیمطابق است، همنوایی کردن، مطابقت کردن، وفق دادن، پیروی کردن، موافقت کردن