castدیکشنری انگلیسی به فارسیقالب، گچ گیری، مهره ریزی، طاساندازی، انداختن، ریختن، در قالب قرار دادن، معین کردن، پخش کردن، افکندن، بشکل در اوردن، مطرود
swaysدیکشنری انگلیسی به فارسیمیرود، نوسان، اهتزاز، تاب، تاب خوردن، در نوسان بودن، سلطهحکومت کردن، متمایل شدن بعقیدهای، این سو و ان سو جنبیدن
wear outدیکشنری انگلیسی به فارسیاز بین میرود، کهنه و فرسوده شدن، فرسوده کردن، فرسودن، کاملا خسته کردن، از پا دراوردن و مطیع کردن
chaperoneدیکشنری انگلیسی به فارسیشاپرن، همراه دختران جوان رفتن، اسکورت، شخصی که همراه خانم های جوان میرود، نگهبان یاملازم خانم های جوان، نگهبانی کردن
chaperonesدیکشنری انگلیسی به فارسیchaperones، همراه دختران جوان رفتن، اسکورت، شخصی که همراه خانم های جوان میرود، نگهبان یاملازم خانم های جوان، نگهبانی کردن