overturnدیکشنری انگلیسی به فارسیسرنگونی، واژگونی، واژگون کردن، چپه کردن یا شدن، مضمحل کردن، بر انداختن
oversetsدیکشنری انگلیسی به فارسیسرپرستی، بر هم زدن، واژگون ساختن، سرنگون کردن، زینت دادن، زیاد بار کردن، شلوغ کردن، مضمحل کردن