مساعددیکشنری فارسی به انگلیسیbenign, benignant, easy, favorable, friendly, prosperous, ripe, suitable
coincideدیکشنری انگلیسی به فارسیمصادف شدن، همزمان بودن، باهم رویدادن، منطبق شدن، در یک زمان اتفاق افتادن