associatingدیکشنری انگلیسی به فارسیهمکاری، شریک کردن، مصاحبت کردن، وابسته کردن، امیزش کردن، همدم شدن، پیوستن، مربوط ساختن، معاشرت کردن
associatedدیکشنری انگلیسی به فارسیمرتبط است، شریک کردن، مصاحبت کردن، وابسته کردن، امیزش کردن، همدم شدن، پیوستن، مربوط ساختن، معاشرت کردن
societyدیکشنری انگلیسی به فارسیجامعه، انجمن، اجتماع، جمعیت، نظام اجتماعی، مجمع، محفل، گروه، اشتراک مساعی، انسگان، مصاحبت، شرکت
associatesدیکشنری انگلیسی به فارسیهمکاران، شریک، معاون، عضو پیوسته، همسر، رفیق، هم دست، هم قطار، شریک کردن، مصاحبت کردن، وابسته کردن، امیزش کردن، همدم شدن، پیوستن، مربوط ساختن، معاشرت کردن