مشابهدیکشنری فارسی به انگلیسیakin, alike, analogue, correspondent, iso-, kindred, like , parallel, similar, uniform
interlacedدیکشنری انگلیسی به فارسیinterlaced، مشبک کردن، در هم امیختن، بهم پیچیدن، در هم بافتن، از هم گذراندن، تقاطع کردن
interlaceدیکشنری انگلیسی به فارسیتقسیم کردن، مشبک کردن، در هم امیختن، بهم پیچیدن، در هم بافتن، از هم گذراندن، تقاطع کردن
interlacesدیکشنری انگلیسی به فارسیتعامل، مشبک کردن، در هم امیختن، بهم پیچیدن، در هم بافتن، از هم گذراندن، تقاطع کردن