مستخدمدیکشنری فارسی به انگلیسیdomestic, employe, employee, factotum, orderly, help, houseman, matron, menial, porter, retainer, superintendent
householdدیکشنری انگلیسی به فارسیلوازم منزل، خانواده، خاندان، اهل بیت، اهل خانه، صمیمی، مستخدمین خانه، خانمان، خانگی
aldermanدیکشنری انگلیسی به فارسیآلدرمن، کدیور، نام مستخدمین شهرداری، عضو انجمن شهر، نام قضات، کد خدا، هيئت عضو قانون گذاری یك شر