charدیکشنری انگلیسی به فارسیکاراکتر، زغال، جسم زغال، کار روز مزد و اتفاقی، تبدیل به زغال کردن، انجام دادن، نیمسوز شدن، کردن، نیم سوز کردن
hireدیکشنری انگلیسی به فارسیاستخدام، کرایه، اجاره، مزد، اجرت، پرداخت، کرایه دادن، استخدام کردن، اجیر کردن، کرایه کردن
hiresدیکشنری انگلیسی به فارسیاستخدام می کند، کرایه، اجاره، مزد، اجرت، پرداخت، کرایه دادن، استخدام کردن، اجیر کردن، کرایه کردن
rewardsدیکشنری انگلیسی به فارسیپاداش ها، پاداش، جایزه، اجر، انعام، مزد، مژدگانی، سزا، عوض، پاداش دادن، اجر دادن، عوض دادن، سزا دادن
rewardدیکشنری انگلیسی به فارسیجایزه، پاداش، اجر، انعام، مزد، مژدگانی، سزا، عوض، پاداش دادن، اجر دادن، عوض دادن، سزا دادن