dismissingدیکشنری انگلیسی به فارسیاخراج، منفصل کردن، مرخص کردن، معزول کردن، روانه کردن، معاف کردن، خارج کردن، عزل کردن
dismissesدیکشنری انگلیسی به فارسیرد می شود، منفصل کردن، مرخص کردن، معزول کردن، روانه کردن، معاف کردن، خارج کردن، عزل کردن
licencesدیکشنری انگلیسی به فارسیمجوزها، پروانه، جواز، اجازه، جواز شغل، اجازه رفتن دادن، پروانه دادن، مرخص کردن