مربوطدیکشنری فارسی به انگلیسیapplicable, apropos, concerned, materials, germane, pertinent, regarding, relative, relevant
connectsدیکشنری انگلیسی به فارسیمتصل می شود، وصل کردن، متصل کردن، پیوستن، مربوط کردن، عطف کردن، بستن، باهم متصل کردن
connectدیکشنری انگلیسی به فارسیاتصال، وصل کردن، متصل کردن، پیوستن، مربوط کردن، عطف کردن، بستن، باهم متصل کردن
preparativeدیکشنری انگلیسی به فارسیتهیه کننده، مقدماتی، پستایی، پستاگرانه، تدارکی، مربوط بهتهیه کردن چیزی