مبرهندیکشنری فارسی به انگلیسیapparent, clear, evident, manifest, plain, self-evident, self-explanatory, transparent
orbitsدیکشنری انگلیسی به فارسیمدارها، مدار، دور، حدقه، مسیر، مسیر دوران، حدود فعالیت، قلمرو، دور زدن، بدور مداری گشتن، دایره وار حرکت کردن