مدخلدیکشنری فارسی به انگلیسیaccess, door, entrance, entry, gate, gateway, headword, intake, listing, mouth, threshold
entranceدیکشنری انگلیسی به فارسیورود، مدخل، ورودیه، اجازه ورود، درون رفت، حق ورود، دروازهءدخول، درب مدخل، اغاز مدهوش کردن، از خود بیخود کردن، زیاد شیفته کردن، در بیهوشی یا غش انداختن
mouthدیکشنری انگلیسی به فارسیدهان، دهانه، مدخل، بیان، غنچه، گفتن، دهنه زدن، در دهان گذاشتن، فرمودن، ادا و اصول در اوردن