drunkدیکشنری انگلیسی به فارسیمست، دوران مستی، میگسار، معتاد به شراب، خورده، سرمست، مخمور، خنگ، لول، نشئه شده
missionدیکشنری انگلیسی به فارسیماموریت، تکلیف، هيئت اعزامی یا تبلیغی، ماموریت دادن، مامور کردن، بماموریت فرستادن