مخالفدیکشنری فارسی به انگلیسیadversary, adverse, against, anti-, antagonist, antipathetic, athwart, averse, contrary, con , contra-, converse, counter, cross, gainsayer, detractor, dissente
surgesدیکشنری انگلیسی به فارسیافزایش می یابد، موج، موج خروشان، موج بلند، موج غلتان، جریان مخالف، برق موجی از هوا، جریان سریع و غیر عادی، تشکیل موج دادن، موجدار بودن، خروشان بودن، موج زدن
processدیکشنری انگلیسی به فارسیروند، فرایند، عمل، سیر، جریان عمل، مراحل مختلف چیزی، پیشرفت تدریجی ومداوم، دوره عمل، فرا گرد، تهیه کردن، پردازش کردن، مراحلی را طی کردن، بانجام رساندن، تمام کرد
salvageدیکشنری انگلیسی به فارسینجات دادن، نجارت کسی از خطر، نجات مال یا جان کسی، مصرف مجدداشغال و زائد ر چیز، از خطر نابودی نجات دادن