محیطدیکشنری فارسی به انگلیسیair, ambience, ambient, atmosphere, circuit, circumference, community, eco-, environment, girth, medium, milieu, perimeter, periphery, precincts, surroundings
belayدیکشنری انگلیسی به فارسیبیلی، دستگیره، عمل پیچیدن، جادستی، اماده کردن، پوشاندن، محاط کردن، وسیله پیچیدن
belaysدیکشنری انگلیسی به فارسیبیلی ها، دستگیره، عمل پیچیدن، جادستی، اماده کردن، پوشاندن، محاط کردن، وسیله پیچیدن
environedدیکشنری انگلیسی به فارسیمحیط زیست، احاطه کردن، دور زدن، محاصره کردن، دور کسی یا چیزی را گرفتن