bothersدیکشنری انگلیسی به فارسیهراس، پریشانی، رنجش، عذاب دهنده، مایه زحمت، زحمت دادن، عذاب دادن، درد سر دادن، مخل اسایش شدن، نگران شدن، نگران کردن، جوش زدن و خودخوری کردن
botherدیکشنری انگلیسی به فارسیزحمت، پریشانی، رنجش، عذاب دهنده، مایه زحمت، زحمت دادن، عذاب دادن، درد سر دادن، مخل اسایش شدن، نگران شدن، نگران کردن، جوش زدن و خودخوری کردن
marketدیکشنری انگلیسی به فارسیبازار، مرکز تجارت، محل داد وستد، به بازار عرضه کردن، فروختن، در بازار داد و ستد کردن، در معرض فروش قرار دادن
marketsدیکشنری انگلیسی به فارسیبازارها، بازار، مرکز تجارت، محل داد وستد، به بازار عرضه کردن، فروختن، در بازار داد و ستد کردن، در معرض فروش قرار دادن
hauntدیکشنری انگلیسی به فارسیپیروز باشید، امد و شد زیاد، محل اجتماع تبه کاران، مراجعه مکرر، امیزش، پاتوغ، خطور کردن، دیدار مکرر کردن، پیوسته امدن به، تردد کردن، زیاد رفت و آمد کردن در