محلیدیکشنری فارسی به انگلیسیcivic, folk, local, native, nonstandard, parish-pump, parochial, regional, somewhere, vernacular
localisesدیکشنری انگلیسی به فارسیمحلی است، محلی کردن، متمرکز کردن، موضعی ساختن، محدود بیک ناحیه کردن، در یک نقطه جمع کردن