محدوددیکشنری فارسی به انگلیسیbound, close , earthbound, finite, limited, narrow, parish-pump, restricted, small-scale, strait
trammelدیکشنری انگلیسی به فارسیخرد کن، یکجور دام یا تور، کملاف، الت ترسیم بیضی، پا بند، محدود ساختن، بدام انداختن