licencesدیکشنری انگلیسی به فارسیمجوزها، پروانه، جواز، اجازه، جواز شغل، اجازه رفتن دادن، پروانه دادن، مرخص کردن
intermitsدیکشنری انگلیسی به فارسیمتوقف می شود، قطع کردن، گسیختن، موقتا تعطیل کردن، نوبت داشتن، نوبت شدن