recommitsدیکشنری انگلیسی به فارسیمجبور می شود، دوباره مرتکب شدن، دوباره زندان کردن، دوباره به کیمسیون ارجاع کردن
intermittedدیکشنری انگلیسی به فارسیمجبور شدم، قطع کردن، گسیختن، موقتا تعطیل کردن، نوبت داشتن، نوبت شدن
obligesدیکشنری انگلیسی به فارسیموظف است، وادار کردن، مجبور کردن، ممنون کردن، مرهون ساختن، متعهد شدن، لطف کردن
makeدیکشنری انگلیسی به فارسیساختن، ساخت، نظیر، ساختمان، درست کردن، ایجاد کردن، انجام دادن، بوجود اوردن، تصنیف کردن، باعی شدن، وادار یا مجبور کردن، تاسیس کردن، گاییدن