متمرددیکشنری فارسی به انگلیسیcontumacious, disobedient, insubordinate, lawless, mutineer, outlaw, rebel, recalcitrant
leveragesدیکشنری انگلیسی به فارسیاهرم ها، قدرت نفوذ، نیرو، وسیله نفوذ، شیوه بکار بردن اهرم، کار اهرم، دستگاه اهرمی
leverدیکشنری انگلیسی به فارسیاهرم، بازو، دسته، دیلم، شاهین، میله اهرم، اهرم کردن، بااهرم بلند کردن، تبدیل به اهرم کردن
fructifyingدیکشنری انگلیسی به فارسیfructifying، مثمر شدن، بارور ساختن، میوه دادن، میوه دار کردن، برومند کردن
fructifyدیکشنری انگلیسی به فارسیfructify، مثمر شدن، بارور ساختن، میوه دادن، میوه دار کردن، برومند کردن
fructifiedدیکشنری انگلیسی به فارسیپوسیدگی، مثمر شدن، بارور ساختن، میوه دادن، میوه دار کردن، برومند کردن
fructifiesدیکشنری انگلیسی به فارسیfructifies، مثمر شدن، بارور ساختن، میوه دادن، میوه دار کردن، برومند کردن