ممسکدیکشنری فارسی به انگلیسیcheeseparing, close , mean, niggardly, parsimonious, penurious, stingy, tightfisted
hang onدیکشنری انگلیسی به فارسیصبر کن، ثابت قدم بودن، ادامه دادن، سماجت ورزیدن، دوام داشتن، متمسک شدن
resentedدیکشنری انگلیسی به فارسیمتاسف شدم، اظهار تنفر کردن از، خشمگین شدن از، رنجیدن از، اظهار رنجش کردن