substantiatingدیکشنری انگلیسی به فارسیاثبات، ماهیت جسمانی دادن به، شکل مادی بخشیدن به، با دلیل و مدرک اثبات کردن
substantiateدیکشنری انگلیسی به فارسیاثبات، ماهیت جسمانی دادن به، شکل مادی بخشیدن به، با دلیل و مدرک اثبات کردن
boastدیکشنری انگلیسی به فارسیبه رخ کشیدن، لاف، مباهات، رجز خوانی، لاف زدن، بالیدن، خودستایی کردن، سخن اغراقامیز گفتن، رجز خواندن، قپی کردن
disconcertدیکشنری انگلیسی به فارسیمحکوم کردن، عدم هم اهنگی داشتن، دست پاچه کردن، مبهوت کردن، سراسیمه کردن، مشوش کردن