مبادله کردندیکشنری فارسی به انگلیسیbandy, barter, change, commute, exchange, interchange, reciprocate, trade
intercommunicateدیکشنری انگلیسی به فارسیارتباط برقرار کردن، مرتبط بودن با، مراوده داخلی داشتن، مبادله کردن، امیزش کردن، معاشرت کردن