ماندهدیکشنری فارسی به انگلیسیdifference, excess, moldy, mustily, musty, owing, residue, spent, stale, tired
gooseدیکشنری انگلیسی به فارسیغاز، اتو، قاز، ماده غاز، گوشت غاز، ساده لوح واحمق، هیس، سیخ زدنبه شخص، اتو کردن، به کفل کسی سقلمه زدن
pointدیکشنری انگلیسی به فارسینقطه، نکته، مرحله، درجه، موضوع، ممیز، اصل، هدف، جهت، لبه، نوک، سر، قله، ماده، معنی، امتیاز بازی، پایان، پست، نمره درس، فقره، اشاره کردن، نشان دادن، تیز کردن، گو
pointsدیکشنری انگلیسی به فارسینکته ها، نقطه، نکته، مرحله، درجه، موضوع، ممیز، اصل، هدف، جهت، لبه، نوک، سر، قله، ماده، معنی، امتیاز بازی، پایان، پست، نمره درس، فقره، اشاره کردن، نشان دادن، تیز