ماندهدیکشنری فارسی به انگلیسیdifference, excess, moldy, mustily, musty, owing, residue, spent, stale, tired
gooseدیکشنری انگلیسی به فارسیغاز، اتو، قاز، ماده غاز، گوشت غاز، ساده لوح واحمق، هیس، سیخ زدنبه شخص، اتو کردن، به کفل کسی سقلمه زدن
residuesدیکشنری انگلیسی به فارسیباقی مانده، پس مانده، ته نشین، پس ماند، قسمت باقی مانده، فضولات، تفاله مانده، زیادتی، فضله