ماندهدیکشنری فارسی به انگلیسیdifference, excess, moldy, mustily, musty, owing, residue, spent, stale, tired
articlesدیکشنری انگلیسی به فارسیمقالات، مقاله، ماده، بند، گفتار، فقره، فصل، شرط، حرف تعریف، متاع، عمل، کالا، چیز، اسباب، بصورت مواد در اوردن، تفریح کردن
couplesدیکشنری انگلیسی به فارسیزوج ها، زوج، زن و شوهر، جفت، دوتا، نر و ماده، جفت شدن، جفت کردن، وصل کردن، بهم بستن، پیوستن، جماع کردن، عمل امتزاج و جفت کردن
coupleدیکشنری انگلیسی به فارسیزن و شوهر، زوج، جفت، دوتا، نر و ماده، جفت شدن، جفت کردن، وصل کردن، بهم بستن، پیوستن، جماع کردن، عمل امتزاج و جفت کردن