اجرا کردندیکشنری فارسی به انگلیسیaccomplish, dispense, enact, execute, fill, fulfil, fulfill, implement, perform
adventureدیکشنری انگلیسی به فارسیماجرا، حادثه، مخاطره، سرگذشت، تجارت مخاطره امیز، در معرض مخاطره گذاشتن، دستخوش حوادی کردن، با تهور مبادرت کردن، دل بدریا زدن، خود را بمخاطره انداختن
cankersدیکشنری انگلیسی به فارسیقوطی ها، ماشرا، یکجور افت درختان میوه، نوعی شته یا کرم، برفک، فاسد شدن، فاسد کردن
cankerدیکشنری انگلیسی به فارسیشکنجه، ماشرا، یکجور افت درختان میوه، نوعی شته یا کرم، برفک، فاسد شدن، فاسد کردن