لبدیکشنری فارسی به انگلیسیbrief, brink, content , juice, kernel, labium, ledge, point, pure, purport, rim, sense
gullsدیکشنری انگلیسی به فارسیجادوگر، مرغ نوروزی، نوعی رنگ خاکستری کمرنگ، گول، ساده دل، یاعو، یاغو، ساده لوح، ادم سادهلوح و زود باور، گول زدن، حفر کردن، حریصانه خوردن، مغبون کردن، گود کردن
gullدیکشنری انگلیسی به فارسیخندید، مرغ نوروزی، نوعی رنگ خاکستری کمرنگ، گول، ساده دل، یاعو، یاغو، ساده لوح، ادم سادهلوح و زود باور، گول زدن، حفر کردن، حریصانه خوردن، مغبون کردن، گود کردن