لوازمدیکشنری فارسی به انگلیسیaccessory, commodities, effects, fitment, gadgetry, layout, materials, supplies, thing
kitsدیکشنری انگلیسی به فارسیکیت ها، بسته لوازم، سطل، چمدان، بچه گربه، تغار، توشه سرباز، اسباب کار، بنه سفر، بچه زاییدن