لبدیکشنری فارسی به انگلیسیbrief, brink, content , juice, kernel, labium, ledge, point, pure, purport, rim, sense
mumpingدیکشنری انگلیسی به فارسیmumping، خاموش وعبوس نشستن، ترشرو بودن، زیر لب گفتن، فریب دادن، گدایی کردن
heartدیکشنری انگلیسی به فارسیقلب، دل، مرکز، جوهر، ضمیر، رشادت، دل و جرات، مغز درخت، لب کلام، جرات دادن، تشجیع کردن
tasteدیکشنری انگلیسی به فارسیطعم و مزه، طعم، سلیقه، مزه، چشایی، ذوق، طعم و مزه چشی، مزمزه، سررشته، چشاپی، چشیدن، مزه کردن، لب زدن، مزه دادن، خوش مزه کردن