لباسدیکشنری فارسی به انگلیسیaccouterments, accoutrements, apparel, attire, clothes, clothing, costume, dress, garment, get-up, guise, raiment, rig, suit, thing, toilet, toilette, wear
robesدیکشنری انگلیسی به فارسیروباه، لباس بلند و گشاد، خرقه، خلعت، رداء، جامه بلند زنانه، پوشش، جامه دربر کردن
slopدیکشنری انگلیسی به فارسیافتادن، پساب اشپزخانه وامثال ان، غذای رقیق وبی مزه، مشروب رقیق وبی مزه، شلوار گشاد، لجن، باتلاق، تفاله، ادم کثیف، اشغال خوری، هر نوع لباس گشاد رویی، روپوش کتانی