minceدیکشنری انگلیسی به فارسیمنسوجات، قیمه، گوشت قیمه، ریزه، ریز ریز کردن، قیمه کردن، حرف خود را خوردن، تلویحا گفتن، خرد کردن
apprizingدیکشنری انگلیسی به فارسیتعریف کردن، براورد کردن، تقویم کردن، قیمت کردن، مطلع کردن، اگاهی دادن
apprisingدیکشنری انگلیسی به فارسیتعریف کردن، مطلع کردن، اگاهی دادن، براورد کردن، تقویم کردن، قیمت کردن
evaluatingدیکشنری انگلیسی به فارسیارزیابی، ارزیابی کردن، سنجیدن، چیزی را معین کردن، تقویم کردن، قیمت کردن