rayدیکشنری انگلیسی به فارسیاشعه، پرتو، شعاع، تشعشع، روشنایی، اشعه تابشی، برق زدن، درخشیدن، تشعشع داشتن
interdictingدیکشنری انگلیسی به فارسیممنوعیت، قدغن کردن، اجازه ندادن، باز داشتن، محجور کردن، نهی کردن، ممنوع کردن، رد کردن، ممانعت کردن
interdictدیکشنری انگلیسی به فارسیممنوعیت، قدغن، نهی، تحریم، حکم بازداشت، حکم نهی، حکم اداری، جلو گیری، قدغن کردن، اجازه ندادن، باز داشتن، محجور کردن، نهی کردن، ممنوع کردن، رد کردن، ممانعت کردن
interdictedدیکشنری انگلیسی به فارسیممنوع، قدغن کردن، اجازه ندادن، باز داشتن، محجور کردن، نهی کردن، ممنوع کردن، رد کردن، ممانعت کردن
interdictsدیکشنری انگلیسی به فارسیممنوعیت، قدغن، نهی، تحریم، حکم بازداشت، حکم نهی، حکم اداری، جلو گیری، قدغن کردن، اجازه ندادن، باز داشتن، محجور کردن، نهی کردن، ممنوع کردن، رد کردن، ممانعت کردن