formدیکشنری انگلیسی به فارسیفرم، شکل، صورت، فورم، گونه، برگه، روش، ترکیب، ظاهر، وجه، ورقه، ریخت، طرز، دیس، ظرف، تصویر، سیاق، شکل گرفتن، ساختن، فرم دادن، متشکل کردن، تشکیل دادن، قالب کردن،
frizzlesدیکشنری انگلیسی به فارسیفریزل ها، فر، جلزوولز، غذا را سرخ کردن، جزجز کردن، فر زدن، فر دادن مو