musesدیکشنری انگلیسی به فارسیموز، الهه شعر و موسیقی، اندیشه کردن، تفکر کردن، در شگفت ماندن، در بحر فکر فرو رفتن
museدیکشنری انگلیسی به فارسیموز، الهه شعر و موسیقی، اندیشه کردن، تفکر کردن، در شگفت ماندن، در بحر فکر فرو رفتن
settlesدیکشنری انگلیسی به فارسیحل و فصل می شود، واریز، ته نشین شدن، ماندن، مستقر شدن، تصفیه کردن، مقیم شدن، مسکن دادن، فیصل دادن، تسویه کردن، مسکن گزیدن، نشست کردن، تصفیه حساب کردن، فرو نشستن
settleدیکشنری انگلیسی به فارسیحل کن، واریز، ته نشین شدن، ماندن، مستقر شدن، تصفیه کردن، مقیم شدن، مسکن دادن، فیصل دادن، تسویه کردن، مسکن گزیدن، نشست کردن، تصفیه حساب کردن، فرو نشستن، معین کرد