stabbedدیکشنری انگلیسی به فارسیچاقو - فروبردن - سیخونک زدن، خنجر زدن، زخم زدن، سوراخ کردن، فرو بردن، سیخونک زدن، سیخ زدن
piercesدیکشنری انگلیسی به فارسیسوراخ می کند، سوراخ کردن، فروکردن، خلیدن، سپوختن، سفتن، شکافتن، رسوخ کردن
bidدیکشنری انگلیسی به فارسیپیشنهاد، مزایده، فرمودن، امر کردن، دعوت کردن، پیشنهاد کردن، توپ زدن، قیمت خریدرا معلوم کردن