فرعیدیکشنری فارسی به انگلیسیadjunct, accessory, alternative, ancillary, auxiliary, by-, circumstantial, fringe, incidental, minor, off, outside, para-, petty, secondary, side, subsidiary
accessoryدیکشنری انگلیسی به فارسیلوازم جانبی، منضمات، لوازم فرعی، همدست، شریک، نمايات و نتايج، لوازم یدکی، تابع، فروع و ضمايم، معاون جرم، هم دست، فرعی، لاحق، دعوای فرعی
inundatedدیکشنری انگلیسی به فارسیفرو ریختن، زیر سیل پوشاندن، سیل زده کردن، از اب پوشانیدن، اشباع کردن