inundatedدیکشنری انگلیسی به فارسیفرو ریختن، زیر سیل پوشاندن، سیل زده کردن، از اب پوشانیدن، اشباع کردن
decayingدیکشنری انگلیسی به فارسیفرو ریختن، فاسد شدن، خراب شدن، محو شدن، تباه شدن، پوسیدن، ضایع کردن، تنزل کردن، منحط شدن