bidدیکشنری انگلیسی به فارسیپیشنهاد، مزایده، فرمودن، امر کردن، دعوت کردن، پیشنهاد کردن، توپ زدن، قیمت خریدرا معلوم کردن
to orderدیکشنری انگلیسی به فارسیبه سفارش، سفارش دادن، مرتب کردن، فرمان دادن، برات دستور دادن، تنظیم کردن، منظم کردن، فرمودن
commandدیکشنری انگلیسی به فارسیفرمان، فرماندهی، سرکردگی، فرمایش، فرمان دادن، حکم کردن، امر کردن، فرمودن
mouthingدیکشنری انگلیسی به فارسیحواس پرتی، گفتن، دهنه زدن، در دهان گذاشتن، فرمودن، ادا و اصول در اوردن