فرسودگیدیکشنری فارسی به انگلیسیexhaustion, seediness, slippage, tiredness, wear, wear and tear, weariness
فرسودهدیکشنری فارسی به انگلیسیbanal, broken-down, careworn, old, raddled, seedy, shabby, spent, stale, timeworn, tired, weary, well-worn
wear outدیکشنری انگلیسی به فارسیاز بین میرود، کهنه و فرسوده شدن، فرسوده کردن، فرسودن، کاملا خسته کردن، از پا دراوردن و مطیع کردن
tiresدیکشنری انگلیسی به فارسیلاستیک، لاستیک اتومبیل، لاستیک چرخ، خسته شدن، خسته کردن، از پا درامدن، فرسودن، لاستیک زدن به
tyreدیکشنری انگلیسی به فارسیلاستیک، لاستیک اتومبیل، لاستیک چرخ، خسته شدن، خسته کردن، از پا درامدن، فرسودن، لاستیک زدن به