فرستادندیکشنری فارسی به انگلیسیconsignment, convey, direct, dispatch, mission, pack, refer, send, ship, transmit
remittingدیکشنری انگلیسی به فارسیفرستادن، بخشیدن، خرد شدن، معاف کردن، امرزیدن، پول رسانیدن، وجه فرستادن