فهمدیکشنری فارسی به انگلیسیapprehension, comprehension, grasp, grip, head, ken, knowledge, light, perception, realization, recognition, scope, senses, understanding, view, wit, world
toilدیکشنری انگلیسی به فارسیتنش، رنج، کار پر زحمت، محنت، محصول رنج، مشقت، کشمکش، دام، تور یاتله، زحمت کشیدن، رنج بردن
graspدیکشنری انگلیسی به فارسیفهم، اخذ، چنگ زنی، چنگ زدن، فهمیدن، فراچنگ کردن، بچنگ آوردن، گیر اوردن، قاپیدن