incorporateدیکشنری انگلیسی به فارسیترکیب کردن، یکی کردن، جا دادن، متحد کردن، داخل کردن، دارای شخصیت حقوقی کردن، ثبت کردن، بهم پیوستن، امیختن، غیر جسمانی
temporalدیکشنری انگلیسی به فارسیموقتی، زمانی، دنیوی، غیر روحانی، عرفی، جسمانی، وابسته به گیجگاه، شقیقهای، زودگذرفانی